گاز

زمان : دیشب
مکان : حمام
مکالمه من و آهو درحالیکه نقش شادی و نازی ( اسامی پیشنهادی آهو ) را بازی میکردیم.
شادی ( آهو ): سلام نازی جون . خیلی کار خوبی کردین تشریف آوردین .
نازی ( من ) : ممنون . ببخشید مزاحمتون شدم .
شادی ( آهو ): شوهرتون حالشون چطوره ؟ ( حتما" منتظر بود که بعدش من هم حال شوهر اونو بپرسم .)
نازی ( من ) :ممنون سلام رسوندن خدمتتون .
شادی ( آهو ): راستی شما گاز دارین ؟
نازی ( من ) : نه . گاز خونه ما قطع شده ، شما چطور ؟
شادی ( آهو ): نه مال ما قطع نیست . آخه سیمهای خونه ما تیکه تیکه شده بود ولی درستشون کردیم . حالا دیگه گازمون قطع نمیشه .*

* احتمالا" گاز خونه اونها از طریق سیم منتقل میشه .

بدون عنوان

یک عالمه تایپ کرده بودم همش پرید . حالا نمیرسم همشو بنویسم . بنابراین توی دوسه تا پست می نویسم . 
مامان امیر علی از من پرسیده بود که چرا اسم واقعی آهو رو توی وبلاگم نمیارم . درجواب باید بگم که آخه من  اصولا" آدم درون گرائیم و سفره دلمو به این راحتی ها باز نمی کنم . هرچند که قرار نیست اینجا چیز خاصی بنویسم که نیاز به پنهان کاری داشته باشه ولی اینجوری راحت ترم . حداقل تا وقتیکه تکلیفم با خودم و این وبلاگ کاملا" روشن بشه . کسی چه می دونه شایدم یه روز آهو رو معرفی کردم و چند تا از اون عکسهای خوشگلشو اینجا گذاشتم تا همه ببینن که چه دختر مامانیی دارم .  

واکسی

توی یکی از خیابونهای این شهر بزرگ که محل کار من هم توی اون خیابونه و جلوی یکی از بیمارستانهای بزرگ و معروف شهر یک پیرمرد واکسی خیلی خوشرو و مهربون مدتها بساط پهن کرده بود . هروقت من و آهو از اونجا رد می شدیم باهامون به گرمی سلام و علیک می کرد و به آهو می گفت : " سلام جوجه ، خسته نباشی " و ما هم متقابلا" جوابشو می دادیم . گاهی هم آهو را با مهربونی می بوسید و نخودچی کشمش بهش می داد . ولی چند وقتیه که اون پیرمرد دوست داشتنی رو اونجا نمی بینم . نمی دونم به خاطر سردی هواست یا اینکه ...
خدا کنه که غیبتش به خاطر سرمای هوا باشه .