مادرانه و غیرمادرانه

۱ - این معجون را هر روز به کودکان خود بدهید :
   - غذای سالم
   - اجازه بازی
   - محبت
   - امنیت
   - قوانین کم و منصفانه

۲ - راستی ، رژیم غذایی آهو کم و بیش ادامه داره . ضمنا" چون چند روز پیش توی خونه بحث مواد غذایی و کالری هاشون پیش اومد ، حالا هر چیزی رو که می خواد بخوره می پرسه که آیا کالریش کمه یا زیاد و اگر کم باشه ، نفس راحتی می کشه و با خیال راحت می خوره . خلاصه که دخترم حسابی می خواد اندام مانکنیشو حفظ کنه .

۳ - یک خانم میانسال ریزنقش توی همون اداره ای که من هستم کار می کنه که تایپیسته و به شدت به حلال و حرام معتقده !. نمازش ترک نمی شه ، توی ماه رمضون قرآن رو زمین نمی گذاره ، اگر یک تماس شخصی با تلفن شرکت بگیره یک بسته کلیپس یا خودکار به جاش می خره و میاره میذاره ، اگرم تماس شخصی با شهرستان باشه یک بسته کاغذ A4 به جاش می گیره . ولی این خانم خواب بعد از ظهرش به هیچ عنوان ترک نمی شه . هر روز بعد از نهار میره توی نماز خونه می گیره با خیال راحت بره خودش یکی دو ساعت می خوابه . اگرم کاری باشه و صداش کنن کلی غر می زنه که مثلا" ای بابا تازه خوابم برده بود و از این حرفها . طوری که مأمورین حراست دم در هم که کل اداره از اونها حساب می برند ، جرأت ندارن پیجش کنن چون حسابی حالشونو می گیره و وقتی هم که میاد بالا ، با صد من عسل هم نمیشه خوردش !!!. 
شما هم مراقب حلال و حروم زندگیتون باشید و نذارید با هم قاطی بشه .

۴ -  یک چیزی که توی این وبگردی ها خیلی توجهمو جلب کرده ، دیکته ضعیف بعضی از وبلاگ نویسهاست که خیلی برام جای تعجب و گاهی تاسف داره . به نظر من انشای بد یک وبلاگ نویس قابل تحمله . چون خیلیها از جمله خود من اصلاادعای نویسندگی و قلم شیوا و کلام رسا نداریم . صرفا" داریم حرف دلمونو می نویسیم . ولی املای غلط کلمات ، اونهم کلماتی که خیلیهاش به طور روزمره بارها و بارها استفاده می شه ، خیلی تو ذوق می زنه . مخصوصا" با توجه به اینکه کسی که داره وبلاگ می نویسه نمی تونه از سطح سواد خیلی پایینی برخوردار باشه . جالب اینه که بسیاری از این وبلاگ نویسها داخل ایران هستند . یعنی بهانه سالها دوری از وطن و فراموش کردن دیکته صحیح لغات رو هم نمی تونند بیارند . البته ناگفته نماند که برای بعضیها نوعی کلاس محسوب میشه اینکه بگن با زبان فارسی زیاد مأنوس نیستند و به علت تسلط بر زبانهای دیگه و سرو کار داشتن با منابع خارجی طرز درست نوشتن خیلی از کلمات رو نمی دونند . همینجا از همه کسانی که اینجا رو می خونند خواهش می کنم چنانچه غلطی از این دست از من دیدند حتما" به من گوشزد کنند . چون به شدت روی این قضیه حساسم .
از همه این حرفها گذشته شاید براتون خالی از لطف نباشه که لیستی رو که من از اشتباهات مشاهده شده تهیه کردم ، ببینید . صحیحش رو از این بابت نوشتم که دقیقا" بدونید منظورشون چی بوده .

 
کلمه نادرست کلمه صحیح
العان الآن
اغماز اغماض
مرصی مرسی
حرس خوردن حرص خوردن
صرات صراط
تصفیه حساب تسویه حساب
سه صوت سه سوت
اساس کشی اثاث کشی
بقل بغل
بزار بذار ( بگذار )
توجیح توجیه
عتفار اطوار
آغا (جنس مذکر ، نه از اون آغاها مثل آغا محمدخان‌) آقا
   

مادرانه

جودی آبوت عزیز که من چند وقتیه  وبلاگشو می خونم و نوع نوشتنشو دوست دارم ، برای بار دوم به من تذکر داده که وبلاگم شدیدا" مادرانه است . حق با اونه . نمی دونم اینجور نوشتن بده یا خوب . ولی من از اول هم تصمیمم این بوده که این وبلاگ لحظات دوست داشتنی دخترم رو موندگار کنه . مادر بودن من هم مثل اکثرمادرها ( متاسفانه یا خوشبختانه ) به شدت تمام جوانب زندگیمو تحت الشعاع قرار داده ، که من اگرچه سعی می کنم این وسط هویت و شخصیت خودم رو هم سرپا نگهدارم ، ولی زیاد هم از این وضعیت بدم نمیاد چون درصد بالایی از وجود من در وجود دخترم خلاصه می شه . البته برای اینکه خیلی هم به مادر صرف بودن متهم نشم ، به مرور لینک وبلاگهای غیر مادرانه ای رو هم که دوست دارم و میخونم اینجا خواهم گذاشت . همه اینها رو گفتم که باز هم ماجراهایی از آهو براتون بگم . همونجور که بارها اشاره کردم دخترم به میزان قابل توجهی شلخته است و اهل ریخت و پاش . سه - چهار روز بود که اتاقش حسابی به هم ریخته بود و من هم ( با الهام از فرمایشات دکتر ... روانشناس کودک که می فرمایند تا وقتیکه مسئله ای مستقیم به شما ارتباط پیدا نمی کنه مسئله شما نیست ، مسئله کودک است و شما رفتار والدگونه نداشته باشید و دخالت نکنید و مثالی هم که می آوردند همین نامرتبی اتاق کودک بود ) سعی کردم که دخالتی نکنم  ولی دیدم که این موضوع کم کم داره می ره روی اعصابم و مسئله من میشه  . برای همین چند باری بهش تذکر دادم که وسایلشو مرتب کنه ولی خب هربار بهانه ای می آورد و این کارو به تعویق می انداخت تا اینکه کلافه شدم  و بهش گفتم اگر تا ساعت 5 که می خواهیم بریم مهمونی اتاقتو مرتب نکنی دو تا کیسه زباله میارم ، هرچی که کف اتاق باشه می ریزم توش و می برم پایین . اصلا" هم با کسی شوخی ندارم . آهو پرسید : " اونها رو دور می ریزی ؟ " بابایی گفت : " نه . می دیم به یک بچه ای که مرتب باشه و از اونها خوب استفاده کنه . " که آهو خیلی خونسرد گفت : " کیمیا بچه مرتبیه . می تونید اسباب بازیها رو بدید به اون . " !!!

خلاصه با وساطت بابایی و کمک من اتاق مرتب شد . بعد هم رفتیم مهمونی . توی مهمونی هرچیزی که به آهو تعارف شد برنمی داشت و می گفت : " من رژیم دارم . "  آخرش یکی از حاضرین در اون جمع که اتفاقا" متخصص کودکان هم هست ازش پرسید : چرا رژیم داری ؟ تو که چاق نیستی . هیکلت هم خیلی خوبه . " آهو جواب داد : " آخه مهرشاد که یک سال از من بزرگتره ، به من گفته توپول . برای همین هم من رژیم گرفتم . " 
بالاخره با وساطت بقیه و تایید همون آقای دکتر قضیه فیصله پیدا کرد .

دیشب هم داشتم مجله دوست خردسال هفته پیش رو براش می خوندم . وقتی به جایی رسیدم که اشاره ای به رحلت پیامبر کرده بود ، براش گفتم که رحلت یعنی مردن . یکدفعه با اعتراض گفت که : " مامان مگر پیامبر آدم خوبی نبوده ؟ " گفتم : چرا مامان جون . گفت : پس نگو مرده . بگو شهید شده .    

سلام سلام سلام

 بالاخره ما چشممون به جمال این وبلاگ روشن شد . سال نوی همگی مبارک . امیدوارم تعطیلات به همه خوش گذشته باشه . برای ما که خدارو شکر بد نبود . از خدا می خوام که سال جدید سالی پربار و پر برکت برای همه باشه .

1 – روز29 اسفند  با آهو و بابایی رفته بودیم بیرون . همینکه از جلوی چند تا پسرنوجوون که کنار خیابون ایستاده بودند رد شدیم  یک ترقه کنارماشین زدند که با صدای بلندی ترکید و من چون تو حال و هوای خودم بودم خیلی ترسیدم . آهو گفت : " مامان چه پسرهای بدی بودند ، وقتی تو ترسیدی اونها خندیدند و گفتند چه مامان ترسویی ! ولی باباشون اصلا" نترسید . دخترشونم شجاع بود و نترسید ، فقط مامانشون ترسید . " خلاصه هر متلکی رو که خودش می خواست بگه از زبون اون پسرها به ما تحویل داد .

2 – دو سه روز قبل از عید با آهو رفتیم آرایشگاه که من موهامو کوتاه کنم . چند سالی بود که موهام بلند بود و آهو هیچوقت منو با موهای کوتاه ندیده بود . همین که موهامو روی زمین دید گفت : " وااااای مامان چرا این کارو کردی ؟ حالا موهات چی میشه؟ " خلاصه خیلی ناراحت شد . بعد که آرایشگر رنگو روی موهام گذاشت ، دوباره اومد گفت : " عین پیرزن ها شدی . " وقتی موهامو شستم و اومدم نشستم ، یواشکی در گوشم گفت : " مامان عین دلقکها شدی . " اما وقتی موهامو خشک کردم ، گفت : " وای مامان چقدر خوشگل شدی عین عروس ها شدی . "
خدارو شکر عاقبت  کارمون به خیر بود .