دو سه روز پیش با خواهرم و شوهرخواهرم و مامان اینها همگی نشسته بودیم و جای شما خالی چای و میوه و گپ و ... در همین حین آهو دستهای خواهرمو گرفت و گفت : " خاله ، چه ناخنهای خوشگلی داری ."
من گفتم : " یادش به خیر من هم تا قبل از بچه دارشدن چه ناخنهای قشنگی داشتم ، همیشه بلند و مرتب بود . " بابایی به شوخی گفت : خب دیگه از این به بعد ظرف نشور ، کار نکن ، تا دوباره ناخنهات بلند بشه . " که یکدفعه آهو دست به کمر شد و با قری هم که به سر و گردنش میومد گفت :" مامان خانم ، عمرا" اجازه بدم کار نکنی ، می خوای ناخنهاتو بلند کنی ، منو چنگ بزنی !!! " مامان با تعجب گفت : " عزیزم ، مگر مامانت گربه است ؟ " دوباره با همون قر و قمیش ( یا غمیش ) جواب داد : " آخه نی نی که بودم ، هر بار میومد شلوارمو پام کنه ... خِرت ... می دیدم یه خط رو پام افتاده . مامان خانوم حق نداری کار نکنی . "
امان از دست بچه های این دوره ...
سلام دوست عزیز.....خسته نباشین---امیدوارم یه سری هم به ما بزنین....مطالب جالب و جدیدی رو در مورد کسب درامدتوسط یک سایت فرهنگی و3شرکت بزرگ ایرانی با نظارت بانک مرکزی ایران و سیستم طرح شتاب(کلیه بانکها) که موفق به راه اندازی سیستم بازاریابی شبکه ای جالبی شده اند....و شمامیتوانید از هر نظر به آن اطمینان داشته باشید ...راواسه بچه های وبلاگ نویس نوشته ام...... فرصتهای مناسب در زندگی به ندرت پیش میایند.....با بهترین آرزوها...
با سلام :
وبلاگ خوبی دارید خوشحال میشیم اگر به ما هم سری بزنید
فعلا
یا حق
مامان خانم حق نداری ... امان از دست این شیطونک ...شاد باشی ...شبنم
بازم خوش به حال تو که وقتی بچه نداشتی ناخنهای قشنگی داشتی. من که ازدواج نکرده اصلا ناخن ندارم.:(
همش می شکنه.:(
بابا راست میگه خوب بچه. منم خودم از این تجربه ها زیاد داشتم که مثلا مامانم میومد دستمو بگیره یهو بی هوا چنگم می زد!!!
سلام
چندروزبود بلاگاسکای ها برام باز نمیشد و من محروم از خواندن مطالب زیبایت بودم ولی انگار شکر خدا درست شده.
موفق باشی عزیزم
سلام سلام
خیلی باحال بود خیلییییییییییی
به منم سری بزن
طلبکار به دنیا میان و طلبکار زندگی میکنن. فقط امیدوارم که طلبکار از دنیا نرن!
راست میگن که دختر هووی مادره
آخی طفلی ببین چی می کشیده.اون وقت نی نی بوده چیزی نمی تونسته بگه.
خدا نگهدار بچه تون باشه.
اما یه چیزی :نگذارین جلوی دریگران از شما انتقاد کنه.امیدوارم تو این مورد بهش نخندیده باشید.
موفق باشید
عجب جوونوری شده :))
عجب! خوب نکته ای رو گفتی!! از این به بعد دیگه نباید بذارم پدر ظرفارو بشوره!!!
منم با جودی کاملا موافقم .
نازی........ این آهوی نازنین حواس جمع رو حسابی ببوس .
بی خیال این حرفها.به فکر خودت هم باش...این شیطونک می ترسه رقیبش بشی
از طرف من ببوسش این اهو با نمک را!
سلام آهو خانم چطوره ؟ به نکته جالبی اشاره کردی ! میدونی من کی دستهامو در قشنگترین وضعیت دیدم؟ اوایل بارداری که استراحت مطلق بودم.
راستی مرسی از کامنت خوبت همه کم وبیش خاطرات بدی از جنگ داریم!
سلام آنا جان. من حالا قشنگ میفهمم چی میگی. این توت فرنگی من هنوز کوچکتر از آن است که به من دستور بدهد اما من از ترس اینکه مبادا پوست نازکش را خط بندازم چنان ناخنهایم را گرفتم که به گوشت رسیده و انگشتهام خیلی بیریخت و کپلی شده. امیدوارم این بچه زودتر بزرگ بشه و حداقل بای یک لبخند کج و کوله از فداکاریهای من تشکر کنه. بعدها هم اگر خواست دستور بده که ناخنهایت را بگیر بنده بایک گاز از ران پایش جوابش را خواهم داد. از پیغام قشنگت هم ممنون. از طرف خودم و پارسا
جالب بود :)) آینده نگری رو باید بچه های امروزی یاد گرفت!! :))
ا.........!
خب حق داره بچه!
سلام.خوشحال میشم اگه به وبلاگ خواهرزاده من سر بزنین.
یک بار برای همیشه اومدیم ادای دختر خاله مون رو در بیاریم که نیم متر ناخن داشت چند میلی نشده بود که اینقدر این اهالی منزل داد و بیداد و آخ و اوخ کردند که با حرص رفتم از ته گرفتمشون :(
برای مامان ریحانه واقعاْ متاسفم!
این خیلی تجربه عجیبیه که آدم خودش نتونه بره خونش و دیگرون از اونجا براش خبر بیارن!!
راستی بچه ها لطفا اگه می خواهید آنا پیامهای شما رو بخونه؛ برین به نشونی جدیدش که تو بلاگ اروند هم لینکش وجود داره.
یا حق