ناخن

دو سه روز پیش با خواهرم و شوهرخواهرم و مامان اینها همگی نشسته بودیم و جای شما خالی چای و میوه و گپ و ... در همین حین آهو دستهای خواهرمو گرفت و گفت : " خاله ، چه ناخنهای خوشگلی داری ."

من گفتم : " یادش به خیر من هم تا قبل از بچه دارشدن چه ناخنهای قشنگی داشتم ، همیشه بلند و مرتب بود . " بابایی به شوخی گفت : خب دیگه از این به بعد ظرف نشور ، کار نکن ، تا دوباره ناخنهات بلند بشه . " که یکدفعه آهو دست به کمر شد و با قری هم که به سر و گردنش میومد گفت :" مامان خانم ، عمرا" اجازه بدم کار نکنی ، می خوای ناخنهاتو بلند کنی ، منو چنگ بزنی !!! "  مامان با تعجب گفت : " عزیزم ، مگر مامانت گربه است ؟ " دوباره با همون قر و قمیش ( یا غمیش ) جواب داد : " آخه نی نی که بودم ، هر بار میومد شلوارمو پام کنه ... خِرت ... می دیدم یه خط رو پام افتاده . مامان خانوم حق نداری کار نکنی . "  
امان از دست بچه های این دوره ... 

نگین

نگین عزیز ! از خدا می خوام که سلامتی رو به تو برگردونه . قوی باش . برگرد و باز هم بنویس .

                                              لطفا" برای نگین دعا کنید .

زاغ زاغک

1-      روز چهارشنبه یک سمینار (یا به قول همکارها سمیناهار ، چون با پذیرایی و ناهار مفصلی همراهه ) امنیت شبکه توی یکی از هتلهای تهران برگزار می شد که من هم دعوت داشتم . زمان سمینار توی کارت دعوت از 9 صبح تا 4 بعد از ظهر قید شده بود ، که البته از اونجایی که ما ایرانیها همیشه عادت داریم دیرتر از موعد سر قرارهامون حاضر بشیم ، با تاخیر تعداد زیادی از مدعوین برنامه ساعت 10:30شروع شد. در ابتدا یک پرسشنامه 12 سوالی دراختیار همه قرار می دادند که سوالهاش با توجه به مباحث مطرح شده در سمینار طراحی شده بود . حدودهای ظهر اعلام کردند که پس از تکمیل و تحویل این پرسشنامه ها ، در انتهای برنامه بین کسانی که به تمام سوالات پاسخ صحیح داده اند ، قرعه کشی انجام خواهد شد و به برندگان جوایزی تعلق خواهد گرفت . این بود که من هم گرچه موضوع بحث مورد علاقه و کاربردم بود ، با انگیزه بیشتری به صحبتها گوش فرا دادم ! . حدود ساعت  3:30 پرسشنامه ها جمع آوری و پس از تمام شدن صحبتهای آخرین سخنران راس ساعت 4 قرعه کشی آغاز شد . در کل از بین تمام شرکت کنندگان 40 اسم در قرعه کشی شرکت داده شد و در کمال ناباوری و حیرت ، دومین قرعه به نام من افتاد . بالاخره برای اولین بار در عمر پربرکتم در یک قرعه کشی شانس با من یار بود و برنده یک مادربرد شدم . و حکایت همون کسی شدم که یک دکمه پیدا کرده و میخواد براش کت بدوزه .

2-      آهو سرما خورده و گلودرد داره . دو روزه مهد نمیره و با خوشحالی تمام پیش مامانی محبوبش مونده . دیروز هم رفته دکتر و با شجاعت تمام آمپول زده . آفرین دختر شجاع بزرگم !!!

دخترم داره بزرگ می شه و من این بزرگ شدن رو توی رفتارش می بینم . پنج شنبه که ما دو تا تعطیل بودیم ، بابایی هم سر کار نرفت تا سه تایی بریم بیرون . آهو خیلی خوشحال بود و بالا و پایین می پرید و می گفت : " امروز روز خیلی خوبیه برای من " و در جواب بابایی که علتشو پرسید ، گفت : " آخه تعطیلم و مامان و بابا هم پیشم هستند ، هوا هم خوبه و احساس خوبی به من میده " . مامانی ، الهی هرروز روز خوبی برات باشه و همیشه احساس خوبی داشته باشی .

3 -  راستی .. آهو دنبال * زاغ زاغکی می گرده که براش آرزو کنه که یک " خونه طبقه اول
      تنهای حیاط دار " داشته باشه که هر چقدر دلش خواست تو حیاطش بدوه و بازی کنه .

      اگر اون زاغ زاغکو دیدین ، پیغام دختر منو بهش برسونین .

 

* زاغ زاغک : قاصدک