مرور خاطرات

گفتم که دختری ۵ ساله دارم و اینجا اونو مری مینامم . دلم میخواد که گهگاه خاطرات گذشته اونو یا اتفاقاتی که در حال می افته اینجا بیارم تا هم ثبت بشه و همینکه با مرور اونها شیرینی اون لحظات رو دوباره مزمزه کنم .
می دونیم که بشتر بکن نکن ها و یا باید و نبایدها از طرف مامان ها به بچه ها اعمال میشه چون وقت بیشتری را با بچه ها میگذرونند . منم اگرچه بیرون کار می کنم و ساعات زیادی رو با دخترم نیستم ولی مستثنی از این قانون نیستم . یادمه یکبار وقتی مری حدودا
" ۲.۵ ساله بود اونو برده بودم حمام  و داشتم می شستمش . اونم که بیشتر به شیطنت و بازی مشغول بود مانع کار من میشد . من هم با لحنی کمی تند بهش گفتم : بذار من بشورمت بعد هرکاری خواستی بکن، ضمنا دست کفیتو به چشمت نزن و مواظب باش لیز نخوری و از این حرفها ...
اون هم خیلی خونسرد شروع کرد به خوندن این شعر که خودش ساخته بود :
*کی به ما بابای *لخبند داده خدا داده                  کی به ما مامان عصبانی داده خدا داده   


* این شعر در اصل به این شکل است :
کی به ما دست داده ، پا داده خدا داده                  کی به ما مامان داده ، بابا داده خدا داده 
...
* منظور از لخبند همان لبخند است

زمان

این مطلب را چندوقت پیش در یک جایی خوندو که نمی دونم کجا بود ولی به نظرم جالب اومد.


برای درک کردن ارزش 10 سال،
از زوج تازه جدا شده ای سوال کنید.

برای درک ارزش 4 سال،
از یک فارغ التحصیل بپرسید.

برای درک ارزش یک سال،
از دانش آموزی که در امتحان نهایی مردود شده سوال کنید.

برای درک ارزش 9 ماه،
از مادری که تازه فرزندش رو به دنیا آورده بپرسید.

برای فهمیدن ارزش یک ماه،
از مادری که زایمان زودرس داشته بپرسید.

برای درک ارزش یک هفته،
از سردبیر یک هفته نامه سوال کنید.

برای درک ارزش یک ساعت،
از عاشقهایی که منتظر دیدار هستن بپرسید.

برای فهمیدن ارزش یک دقیقه،
از کسی که قطار، اتوبوس یا هواپیما رو از دست داده بپرسید،

برای فهم ارزش یک ثانیه،
از کسی که از یک تصادف جون سالم به در برده سوال کنید.

و برای درک ارزش یک میلی ثانیه،
از کسی که در مسابقه مدال نقره رو برده بپرسید.

 

کمک ۲ ...

من خیلی تازه کارم . میشه به من بگین چه جوری می تونم کنار صفحه لینکی به وبلاگهای دیگه بدم ؟