چند شب پیش من و مری و آقای پدر داشتیم با هم یک مسابقه راتماشا می کردیم . آقای پدر از دست یک گروه از شرکت کنندگان که خیلی کند و دست وپاچلفتی بودند حرص می خورد و بد وبیراه می گفت . من سعی داشتم با ایما و اشاره بهش بفهمونم که جلوی بچه از این حرفها نزنه ، که مری درحالیکه توی چرت بود و داشت شستشو می مکید گفت : مامان نگران نباش ، من این حرفها رو از بابا یاد نمی گیرم !!!! .
" مامان چرا خدا معلوم نیست ؟ " من که نمی دونستم چه جوابی باید بهش بدم گفتم : "درسته که خدا معلوم نیست ولی همه جا هست . " دوباره پرسید : " یعنی اونقدر درازه که از تهران تا شمال میرسه ؟ یا اینکه نصفه نصفه است ؟ یا اینکه توی هر شهر یه دونه هست ؟ " . واقعا" نمی دونستم که چه جوری باید قانعش کنم . به بچه ای تواین سن که فقط درک فیزیکی از بزرگی داره چه جوابی میشه داد ؟!!!