-
گاز
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 16:07
زمان : دیشب مکان : حمام مکالمه من و آهو درحالیکه نقش شادی و نازی ( اسامی پیشنهادی آهو ) را بازی میکردیم. شادی ( آهو ): سلام نازی جون . خیلی کار خوبی کردین تشریف آوردین . نازی ( من ) : ممنون . ببخشید مزاحمتون شدم . شادی ( آهو ): شوهرتون حالشون چطوره ؟ ( حتما " منتظر بود که بعدش من هم حال شوهر اونو بپرسم .) نازی ( من )...
-
بدون عنوان
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1383 15:49
یک عالمه تایپ کرده بودم همش پرید . حالا نمیرسم همشو بنویسم . بنابراین توی دوسه تا پست می نویسم . مامان امیر علی از من پرسیده بود که چرا اسم واقعی آهو رو توی وبلاگم نمیارم . درجواب باید بگم که آخه من اصولا " آدم درون گرائیم و سفره دلمو به این راحتی ها باز نمی کنم . هرچند که قرار نیست اینجا چیز خاصی بنویسم که نیاز به...
-
واکسی
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1383 10:41
توی یکی از خیابونهای این شهر بزرگ که محل کار من هم توی اون خیابونه و جلوی یکی از بیمارستانهای بزرگ و معروف شهر یک پیرمرد واکسی خیلی خوشرو و مهربون مدتها بساط پهن کرده بود . هروقت من و آهو از اونجا رد می شدیم باهامون به گرمی سلام و علیک می کرد و به آهو می گفت : " سلام جوجه ، خسته نباشی " و ما هم متقابلا " جوابشو می...
-
خاله
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 15:18
یک حس خوبی دارم . آخه دارم خاله میشم . تا حالا تجربه خاله بودن نداشتم ولی اونایی که داشتند می گن خیلی شیرین و خوشمزه است . البته هنوز ۵.۵ ماه دیگه مونده . هرچی به خواهرم گفتم بیاد و از الآن خاطراتشو بنویسه ( کاری که من بصورت منسجم برای آهو نکردم و حالا پشیمونم ) ، انقدر به خاطرات شرایط خاص دوران بارداری حالش بده که...
-
سه بندی ...
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 11:49
قبلا " با خودم و شماها قرار گذاشته بودم که توی این وبلاگ دخترم را مری بنامم ( به تبعیت از دوشس ) . ولی دیشب خودش به من گفت که : " مامان من دوست دارم آهو باشم . خیلی آهو دوست دارم . " بنابراین من هم از این به بعد اونو آهو می نامم . » دیروز که رفتم آهو رو از مهد بردارم یکی از دوستهای صمیمی اش را هم با مامانش بردیم که...
-
حرف بد
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 13:35
چند شب پیش من و مری و آقای پدر داشتیم با هم یک مسابقه راتماشا می کردیم . آقای پدر از دست یک گروه از شرکت کنندگان که خیلی کند و دست وپاچلفتی بودند حرص می خورد و بد وبیراه می گفت . من سعی داشتم با ایما و اشاره بهش بفهمونم که جلوی بچه از این حرفها نزنه ، که مری درحالیکه توی چرت بود و داشت شستشو می مکید گفت : مامان نگران...
-
زشتی و زیبایی
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 12:13
به نقل از وبلاگ زندگی با امید روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و تصمیم گرفتند که در دریا شنا کنند. پس از اندکی ، زشتی به ساحل برگشت و لباس زیبایی را به تن کرد و راهش را گرفت و رفت. اندکی بعد ، زیبایی از آب خارج شد و اثری از لباس خود ندیدو چون از برهنه بودن خجالت می کشید ، به ناچار لباس زشتی را به تن کرد...
-
خدا
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 10:34
گاهی اوقات آدم می مونه که به سوالهای بچه ها چه جوابی بده . دیروز مری از من پرسید : " مامان چرا خدا معلوم نیست ؟ " من که نمی دونستم چه جوابی باید بهش بدم گفتم : " درسته که خدا معلوم نیست ولی همه جا هست . " دوباره پرسید : " یعنی اونقدر درازه که از تهران تا شمال میرسه ؟ یا اینکه نصفه نصفه است ؟ یا اینکه توی هر شهر یه...
-
مرور خاطرات
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 12:04
گفتم که دختری ۵ ساله دارم و اینجا اونو مری مینامم . دلم میخواد که گهگاه خاطرات گذشته اونو یا اتفاقاتی که در حال می افته اینجا بیارم تا هم ثبت بشه و همینکه با مرور اونها شیرینی اون لحظات رو دوباره مزمزه کنم . می دونیم که بشتر بکن نکن ها و یا باید و نبایدها از طرف مامان ها به بچه ها اعمال میشه چون وقت بیشتری را با بچه...
-
زمان
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 16:26
این مطلب را چندوقت پیش در یک جایی خوندو که نمی دونم کجا بود ولی به نظرم جالب اومد. برای درک کردن ارزش 10 سال، از زوج تازه جدا شده ای سوال کنید. برای درک ارزش 4 سال، از یک فارغ التحصیل بپرسید. برای درک ارزش یک سال، از دانش آموزی که در امتحان نهایی مردود شده سوال کنید. برای درک ارزش 9 ماه، از مادری که تازه فرزندش رو به...
-
کمک ۲ ...
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 15:59
من خیلی تازه کارم . میشه به من بگین چه جوری می تونم کنار صفحه لینکی به وبلاگهای دیگه بدم ؟
-
کمک ...
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 14:38
کسی مدرسه ابتدایی دخترونه خوب سراغ داره ؟تر جیحا" توی منطقه ۳یا ۴ یا ۶ ؟ لطفا" اگر سراغ دارید اسم و آدرس حدودی و اگر دارید شماره تلفنشو برای من بگذارید . قبلا" از همکاری صمیمانتون ممنونم .
-
دوشس و مری
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 11:40
شاید دلتون بخواد بدونید که دلیل اینکه اسم وبلاگم را دوشس گذاشتم چیه . یک همکاری داشتم که وقتیکه ریمل میزدم (که خیلی هم توی محیط کار کم پیش میومد ) بهم می گفت شبیه دوشس شدی ( اسم گربه مادر توی کارتون گربه های اشرافی ، اگر دیده باشید ) . من هم که از این گربه خوشم میومد و یک دختر 5 ساله خوشگل و مامانی دارم از این اسم...
-
اولین گام ...
شنبه 17 بهمنماه سال 1383 14:55
سلام ... امروز شروع کردم و مثل کودکی که اولین قدم را برمی دارد ذوق دارم . نمی دونم چرا اینجام و نمی دونم چرا می خوام اینجا باشم و چی بنویسم . فقط امیدوارم بتونم حرفهای دلمو اینجا که فکر میکنم یکی از خصوصی ترین مکانهائیه که میتونم داشته باشم بنویسم شاید مسکنی باشد برای این دغدغه نوشتن که مدتیه بی دلیل به سراغم اومده و...