زود برمی گردم ...

سلام . فعلا" سرمای شدیدی خورده ام و حسابی بی حالم . سردرد و گلو درد و عطسه و سرفه و قرص و آمپول و شربت و ......

زود برمی گردم .

من یک سنت پیدا کردم …

پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمهای باز سرش را به سمت پایین بگیرد (به دنبال گنج ! ) . او در مدت زندگیش ، 396 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .

در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد .

او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمانها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، را ندید . پرندگان درحال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد .

آریا

1 - دختر گلم بزرگ شدی خانوم شدی . همیشه نگران بودم که با توجه به اینکه نی نی خاله تا چند وقت دیگه به دنیا میاد ، آیا تو با یک بچه کوچکتر کنار خواهی آمد ؟ تویی که تنها بچه فامیل بودی و مرکز توجه همه ما ، فکر می کردم که با یک بچه دیگه حتما" حسودی خواهی کرد . ولی در کمال ناباوری ، توی سفر کوتاهمون دیدم که با آریا کوچولوی 9 ماهه که همسفرمون بود و خیلی هم بامزه و دوست داشتنی و مورد توجه ، چقدر رفتار خوب و محبت آمیزی داشتی . سرگرمش می کردی ، بهش غذا می دادی و با حرکات بامزه ای که انجام می دادی ، می خندوندیش و خیلی هم مراقب بودی که با خطری مواجه نشه . وقتی که بابا و مامانش براش شعر می خوندن و می رقصوندنش و توجه همه به اون جلب می شد ،  توی نگاهت حس می کردم که شاید ته دلت یک ذره حسادت که ، درخواست توجه به این میزان دیده می شد ، ولی به روی خودت نمی آوردی . البته همه تورو هم خیلی دوست دارند و به تو هم توجه و محبت زیادی می شد و من و بابایی هم سعی می کردیم نگذاریم که تو توی حاشیه قرار بگیری . دخترم بهت افتخار می کنم که اینقدر رفتار پسندیده و مؤدبانه ای داشتی . عزیز دلم برات گفتم که وقتی تو هم نی نی بودی من چقدر برات شعر می گفتم و می خوندم . وقتی که بچگیهاتو برات مرور کردم ، فکر می کنم که ته دلت آروم شد ، اینو از لبخند رضایت آمیزی که تو صورتت اومد حس کردم . عزیز دلم تو برای من و بابایی عزیزترینی . هر پدر ومادری یکجوری محبت خودشو به فرزندش نشون می ده و هر سنی ابراز عشق رو به شکل خاصی اقتضا می کنه . من خدا رو به خاطر داشتن تو سپاسگزارم .

2- برای دوستانی که درمورد سن آهو پرسیده بودند باید بگم که آهو متولد 20 آذر 1378 است یعنی تا دو روز دیگه 5سال و 5 ماهش تموم می شه .

3 –  توجه توجه ! آهوی ناز من برای اولین بار در روز چهار شنبه 18/2/84 خودش به تنهایی به حمام رفت . 

4 – به نوشی عزیز هم بابت چاپ کتابش تبریک می گم .