خانه عناوین مطالب تماس با من

دوشس

دوشس

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • خداحافظی
  • ناخن
  • نگین
  • زاغ زاغک
  • مامان تنبل ...
  • کاش هنوز بود و سایه اش بالای سرم بود ...
  • زود برمی گردم ...
  • من یک سنت پیدا کردم …
  • آریا
  • دختر گلم ...
  • روز معلم مبارک
  • ما واقعا" چقدر فقیر هستیم !...
  • روز جهانی عروسک و نی نی
  • نی نی
  • مادرانه و غیرمادرانه

بایگانی

  • تیر 1384 1
  • خرداد 1384 3
  • اردیبهشت 1384 10
  • فروردین 1384 3
  • اسفند 1383 12
  • بهمن 1383 15

آمار : 93516 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خداحافظی یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1384 14:05
    با هزار مکافات در اینجارو باز کردم تا به شما خوبان بگم که این وبلاگ به اجبار به حالت نیمه تعطیل دراومده . از این به بعد لطف کنید و در خونه جدید با آدرس http://www.duchess.persianblog.com منو سرافراز بفرمایید . منتظرم ...
  • ناخن چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1384 09:27
    دو سه روز پیش با خواهرم و شوهرخواهرم و مامان اینها همگی نشسته بودیم و جای شما خالی چای و میوه و گپ و ... در همین حین آهو دستهای خواهرمو گرفت و گفت : " خاله ، چه ناخنهای خوشگلی داری ." من گفتم : " یادش به خیر من هم تا قبل از بچه دارشدن چه ناخنهای قشنگی داشتم ، همیشه بلند و مرتب بود . " بابایی به شوخی گفت : خب دیگه از...
  • نگین دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1384 10:51
    نگین عزیز ! از خدا می خوام که سلامتی رو به تو برگردونه . قوی باش . برگرد و باز هم بنویس . لطفا " برای نگین دعا کنید .
  • زاغ زاغک یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1384 09:26
    1- روز چهارشنبه یک سمینار (یا به قول همکارها سمیناهار ، چون با پذیرایی و ناهار مفصلی همراهه ) امنیت شبکه توی یکی از هتلهای تهران برگزار می شد که من هم دعوت داشتم . زمان سمینار توی کارت دعوت از 9 صبح تا 4 بعد از ظهر قید شده بود ، که البته از اونجایی که ما ایرانیها همیشه عادت داریم دیرتر از موعد سر قرارهامون حاضر بشیم ،...
  • مامان تنبل ... سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:58
    آهای مامان های شاغل ! شده تا حالا دلتون بخواد که کارتونو رها کنید و خونه داری کنید . من که شدیدا" احساس خستگی می کنم و دلم می خواد خانوم خونه بشم . دلم یه ذره بی خیالی و بی مسئولیتی می خواد . یه خرده آرامش یه کم شتاب کمتر . صبح ها بیدار شم ، اگه حوصله ام اومد برم نون تازه بگیرم ، اگرم نه یک بسته نون از توی فریزر...
  • کاش هنوز بود و سایه اش بالای سرم بود ... یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:47
    دوستای خوبم ممنون از اینکه حالمو پرسیدین . بعد از دو سه روز که خیلی حالم خراب بود و سرم از بس که سنگین شده بود ، حسابی به تنم زیادی می کرد ، امروز خیلی بهترم . ریحانه عزیز هم منو به نازک نارنجی بودن متهم کرده بود . ریحانه خانم گل ما تو صبر و تحمل ، انگشت کوچیکه شما هم نمی شیم ولی خب اونقدرها هم نازنازی نیستم ، خیلی...
  • زود برمی گردم ... شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:59
    سلام . فعلا" سرمای شدیدی خورده ام و حسابی بی حالم . سردرد و گلو درد و عطسه و سرفه و قرص و آمپول و شربت و ...... زود برمی گردم .
  • من یک سنت پیدا کردم … سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:07
    پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمهای باز سرش را به سمت پایین بگیرد (به دنبال گنج ! ) . او در مدت زندگیش ، 396 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ،...
  • آریا یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:36
    1 - دختر گلم بزرگ شدی خانوم شدی . همیشه نگران بودم که با توجه به اینکه نی نی خاله تا چند وقت دیگه به دنیا میاد ، آیا تو با یک بچه کوچکتر کنار خواهی آمد ؟ تویی که تنها بچه فامیل بودی و مرکز توجه همه ما ، فکر می کردم که با یک بچه دیگه حتما" حسودی خواهی کرد . ولی در کمال ناباوری ، توی سفر کوتاهمون دیدم که با آریا کوچولوی...
  • دختر گلم ... چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 14:51
  • روز معلم مبارک دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 11:21
    روز معلم رو اول از همه به مامان خوبم این فرشته مهربون که سالها تدریس کرده و برای من اولین معلم زندگی بوده تبریک می گم و بعد از اون به تمام معلمهای گلی که در طی سالیان تحصیل برای من زحمت کشیدند . خانم ها : کشاورز ، لاجوردی ، نیشابوری ، دیانت ، مظاهری ، جاویدان ، انصاری ، خبیری ، امامی ،صالحی ، یوسفی ، حاج باشی ، گلچین...
  • ما واقعا" چقدر فقیر هستیم !... چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1384 13:16
    روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند . آنها یک روز و یک شب را در یک خانه محقر روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید : " نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ " پسر پاسخ داد : " عالی بود پدر ! " پدر پرسید : " آیا به...
  • روز جهانی عروسک و نی نی دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 15:01
    1 - دیروز روز جهانی عروسک بود . البته توی تقویم ما که مناسبتهای اینچنینی نوشته نمی شه ولی توی مهد آهو از قبل روی تابلوی لیست برنامه های ماه اردیبهشت اعلام شده بود و توضیح داده شده بود که توی این روز هر بچه ای هرچندتا که دلش بخواد می تونه از عروسکهاش بیاره و به دوستاش معرفی کنه . عصر هم که رفتم دنبال آهو دیدم که یک...
  • نی نی شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 11:25
    این روزها یک کم درگیر خرید برای نی نی گولوی خواهری بودیم که تا 3 ماه دیگه به دنیا میاد و منو به سمت مهم و والای " خاله بودن " منصوب می کنه . وای خدایا عشق کردم با این وسایل و لباسهاش . تمام خاطرات 5 سال ونیم پیش برام تداعی شد ، با این تفاوت که این بار این لذت برام ملموستر بود چون تجربه مادر شدن منو پخته تر و جاافتاده...
  • مادرانه و غیرمادرانه شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1384 16:13
    ۱ - این معجون را هر روز به کودکان خود بدهید : - غذای سالم - اجازه بازی - محبت - امنیت - قوانین کم و منصفانه ۲ - راستی ، رژیم غذایی آهو کم و بیش ادامه داره . ضمنا" چون چند روز پیش توی خونه بحث مواد غذایی و کالری هاشون پیش اومد ، حالا هر چیزی رو که می خواد بخوره می پرسه که آیا کالریش کمه یا زیاد و اگر کم باشه ، نفس...
  • مادرانه دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 16:17
    جودی آبوت عزیز که من چند وقتیه وبلاگشو می خونم و نوع نوشتنشو دوست دارم ، برای بار دوم به من تذکر داده که وبلاگم شدیدا" مادرانه است . حق با اونه . نمی دونم اینجور نوشتن بده یا خوب . ولی من از اول هم تصمیمم این بوده که این وبلاگ لحظات دوست داشتنی دخترم رو موندگار کنه . مادر بودن من هم مثل اکثرمادرها ( متاسفانه یا...
  • سلام سلام سلام دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 14:55
    بالاخره ما چشممون به جمال این وبلاگ روشن شد . سال نوی همگی مبارک . امیدوارم تعطیلات به همه خوش گذشته باشه . برای ما که خدارو شکر بد نبود . از خدا می خوام که سال جدید سالی پربار و پر برکت برای همه باشه . 1 – روز29 اسفند با آهو و بابایی رفته بودیم بیرون . همینکه از جلوی چند تا پسرنوجوون که کنار خیابون ایستاده بودند رد...
  • هرروزتان نوروز شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1383 20:41
    سلام . بالاخره موفق شدم بعد از چندین روز تلاش وارد وبلاگ خودم بشم . خیلی نامردیه که آدمو توی خونه خودشم راه ندن . نمی دونم کلا" BLOGSKY بسته شده یا ISP شرکت ما اونو فیلتر کرده ؟ حالا هم از توی سفر به اینجا راه پید ا کردم و برای من که به اینترنت online شرکت با خط leased عادت دارم این سرعت پایین زجر آوره . خیلی حرفها...
  • ادامه خونه تکونی شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1383 16:22
    1- بالأخره خونه تکونی داره تموم میشه تموم هفته گذشته رو بعد از رسیدن به خونه مشغول بودم تاآخرشب . پنجشنبه رو هم بکوب کار کردم چون همونجوری که گفته بودم برای شب مهمون دعوت کرده بودم . بالأخره تا موقع مهمونی سروسامونی به وضع خونه دادم ولی جای شما خالی خودم داشتم جان به جان آفرین تسلیم می کردم . مهمونهامون دو تاپسر بچه...
  • خونه تکونی خونه و خاطرات چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 13:49
    1- خیلی از دست خودم عصبانیم . این روزا حسابی سرم شلوغه و من بداخلاق شدم . هم فشارکاریم توی شرکت زیاده و و هم اینکه توی خونه همه چی رو به هم ریختم و مشغول خونه تکونیم. تازه توی این هیر و ویر برای پنج شنبه مهمون هم دعوت کردم . مثلا" این کارو کردم که انگیزه پیدا کنم و زودتر کارامو تموم کنم . اینجور مواقع که کارام به هم...
  • ماهگرد دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1383 15:25
    امروز دقیقا" یک ماه از شروع به کار این وبلاگ می گذره . خوشحالم که پا به این دنیای مجازی گذاشتم و از این طریق نوع جدیدی از ارتباط رو تجربه کردم . خوشحالم که اینجا دوستانی پیدا کردم که به من سر می زنند ، اظهار لطف می کنند و حتی چند تا از اونها توی وبلاگهاشون به من لینک دادند . ممنون که من رو توی جمع خودتون پذیرفتید . به...
  • من و آهو یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1383 11:03
    1 - می دونم که همه مامان ها عین من وقتی که به بچه هاشون نگاه می کنند ، یک چیزی تو دلشون می ریزه و قلبشون لبریز از عشق و شادی می شه ، مخصوصا" وقتی که یخورده ترگل ورگل تر از معمول باشند . امروز قرار بود توی مهد آهو ، از بچه ها عکس نوروزی بگیرند کنار سفره هفت سین و حاجی فیروز . ما هم صبح پا شدیم و آهو خانومو حسابی خوشگلش...
  • معرکه گیری شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1383 11:43
    دیدن این* عکسها و این عکسها منو خیلی متاثر کرد و دلم رو به درد آورد.چه دنیای کثیفیه . نمی دونم باید از اون پدر و مادری گله مند بود که فرزندش رو درمقابل پول ناچیزی اجاره میده ( هرچند که کم و زیاد بودن این مبلغ نمی تونه توجیهی بر این کار باشه ) ، یا از اون نامردی که این بچه را به اسم " کمر بسته ابوالفضل " وادار به انجام...
  • معجون سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1383 13:58
    1 - عید داره میاد ولی نمی دونم چرا اصلا" حوصله خونه تکونی رو ندارم . هنوز هیچ کاری نکرده ام . فقط 2-3 هفته پیش یک سر وسامونی به کابینتهای آشپزخونه دادم و اتاق آهو را یک خونه تکونی کردم. شاید باور نکنید دو روز من درگیر اتاق فسقلی این خانوم بودم . دو تا کیسه زباله پر کردم از عروسکهایی که فقط جا رو اشغال کرده بودن و...
  • تمرکز یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 11:06
    دیشب برق خونه ما قطع شده بود ، من هم که فرصت را مناسب دیدیم به آهو گفتم که بیاد و کمی تمرین موسیقی بکنه . رفت بلزو دفترشو آورد و قرار بود شعر " چه چه بزن مرغ بهار " را که شعر کوتاه و ساده ایه را تمرین کنه . اول رفت یک ورق برچسب آورد و تمام پیشونی و لپها و پشت دستهاشو از این قلبها و شکلکهای کوچولو چسبوند و مثلا" شروع...
  • منطق ما شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 10:51
    آخه چرا ما بزرگترها پامونو میذاریم تو دنیای پاک و بی آلایش بچه ها و اونو آلوده می کنیم . چرا نمیگذاریم احساسات صادقانه و بی آلایششونو نشون بدن و ازشون میخوایم که ماسک به چهره بزنند ؟!!!. دیروز من و آهو توی ماشین جلوی خونه مامانم اینها نشسته بودیم و منتظر خواهرم بودیم که بیاد و با هم بریم بیرون . داشتیم با هم صحبت می...
  • دوست چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 15:33
    دیشب آهو گفت : مامان یه چیزی بهت میگم ، بگو " واااااای " . گفتم باشه . صداشو آروم کرد و تو گوشم گفت : مامان یه روزی مامان امیرحسین ( یکی از بچه های مهد که همه بچه ها از شیطنتها و بی تربیتی هاش شکایت دارن ) به شوخی بهش گفته کوفت بخوری . حالا اونم یادگرفته و موقع ناهار به بچه ها میگه کوفت بخوری . یه جورایی نگران شدم...
  • دکتر دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 13:55
    دیروز آهو کارت ویزیت برای خودش درست کرده بود و خودش هم روی اونو که با خط میخی نوشته بود برامون خوند : " دکتر هما - بیماری شدید حاملگی " ( منظورش این بود که دکتر هما که خودش باشد ، متخصص بیماری شدید حاملگی است . ) از بس خواهرم که بارداره حالش بده ، این بچه فکر کرده حاملگی یک بیماریه اونم از نوع شدیدش .
  • قصه عاشورا از زبان آهو دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 09:23
    ... امام حسین و یاراش تشنه بودند . امام حسین می خواست برای یاراش آب بیاره که *گزیت که آدم بدی بود راه آبو بست و ... * منظور همان یزید است .
  • طعم خوشبختی چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1383 11:53
    دختر گلم هیچ آوایی توی دنیا گوشنوازتر از خنده های از ته دل تو نیست. هیچ مزه ای شیرین تر از بوسه های تو نیست . هیچ لذتی بالاتر از چشیدن طعم محبت و دست نوازش تو برسرم نیست.
  • 44
  • صفحه 1
  • 2