واکسی

توی یکی از خیابونهای این شهر بزرگ که محل کار من هم توی اون خیابونه و جلوی یکی از بیمارستانهای بزرگ و معروف شهر یک پیرمرد واکسی خیلی خوشرو و مهربون مدتها بساط پهن کرده بود . هروقت من و آهو از اونجا رد می شدیم باهامون به گرمی سلام و علیک می کرد و به آهو می گفت : " سلام جوجه ، خسته نباشی " و ما هم متقابلا" جوابشو می دادیم . گاهی هم آهو را با مهربونی می بوسید و نخودچی کشمش بهش می داد . ولی چند وقتیه که اون پیرمرد دوست داشتنی رو اونجا نمی بینم . نمی دونم به خاطر سردی هواست یا اینکه ...
خدا کنه که غیبتش به خاطر سرمای هوا باشه .
نظرات 3 + ارسال نظر
مامان خرگوشک دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 06:01 ب.ظ http://ayeneh2004.persianblog.com

این پیرمردهای مهربون زیباییهای این شهرند.اهو کوجولوت و ببوس

قاصدک دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:08 ب.ظ http://636.blogsky.com

سلام خوبین چقدر وبلاگتون جالبه همه خاطراتتون رو خوندم وقتی می خوندم دلم می خواست یه ماچ گنده از آهو کوچولو بردارم باور می کنید دلم پر می کشید بیام بگیرمش بقلموو بچلونمش (:
کاش منم یه آبجی کوچولو مثل آهو داشتم ...
از اینجا خیلی خوشم اومد با بقیه متفاوته خیلی جالبه
شاد باشی

مامانی سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ب.ظ http://ahookoochooloo.persianblog.com

سلام / از آشنایی باشما خوشحالم .خیلی قشنگ و روون می نویسی خیلی به دل می شینه . ایشالله که اون پیرمرد مهربون سلامت باشه احتمالا به خاطر سرما بیرون نمیاد . آهو کوچولوی ناز رو از طرف من ببوس با اون شیرین زبونیهاش .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد