حرف بد

چند شب پیش من و مری و آقای پدر  داشتیم با هم یک مسابقه راتماشا می کردیم . آقای پدر از دست یک گروه از شرکت کنندگان که خیلی کند و دست وپاچلفتی بودند حرص می خورد و بد وبیراه می گفت . من سعی داشتم با ایما و اشاره بهش بفهمونم که جلوی بچه از این حرفها نزنه ، که مری درحالیکه توی چرت بود و داشت شستشو می مکید گفت : مامان نگران نباش ، من این حرفها رو از بابا یاد نمی گیرم !!!! .

نظرات 4 + ارسال نظر
امید عرب شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.tur2.com

سلام دوست من در حال وبگردی بودم که با وبلاگ شما آشنا شدم . تبریک میگم وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت میکنم.

جوجول و کوالا شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 01:43 ب.ظ http://shivana.blogsky.com

خسه نباشیییییییییییییییییی

سعید شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 07:56 ب.ظ http://yohahahaha.blogsky.com

سلام سخانوم.
ممنون که به من سر می‌زنید.
من همیشه به شما سر می‌زنم.
شمام این لطف رو بکنید.

سعید شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:12 ب.ظ http://yohahahaha.blogsky.com

سلام.
ممنون که جواب سوالم را دادید.
یک خوهش دیگه دارم.من یه پست نوشتن.ممنون می‌شم که این مطلب آخرم رو بخونید و نظرتون رو بگید راجع بهش.(ببخشید اگه طولانیه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد