چند شب پیش من و مری و آقای پدر داشتیم با هم یک مسابقه راتماشا می کردیم . آقای پدر از دست یک گروه از شرکت کنندگان که خیلی کند و دست وپاچلفتی بودند حرص می خورد و بد وبیراه می گفت . من سعی داشتم با ایما و اشاره بهش بفهمونم که جلوی بچه از این حرفها نزنه ، که مری درحالیکه توی چرت بود و داشت شستشو می مکید گفت : مامان نگران نباش ، من این حرفها رو از بابا یاد نمی گیرم !!!! .
سلام دوست من در حال وبگردی بودم که با وبلاگ شما آشنا شدم . تبریک میگم وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت میکنم.
خسه نباشیییییییییییییییییی
سلام سخانوم.
ممنون که به من سر میزنید.
من همیشه به شما سر میزنم.
شمام این لطف رو بکنید.
سلام.
ممنون که جواب سوالم را دادید.
یک خوهش دیگه دارم.من یه پست نوشتن.ممنون میشم که این مطلب آخرم رو بخونید و نظرتون رو بگید راجع بهش.(ببخشید اگه طولانیه)